CliP من آن غریبه ی دیروز ، آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم . در آشنایی امروز مطالبی می نویسم و عکس ها و نوشته هایی قرار می دهم تا در فراموشی فردا یادم کنید . غرض نقشي است كز ما بازماند / كه هستي را نميبيبنم بقايي... |
|||
جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : مریم
سه سالگیاش بر مدار عاشورا میچرخد.
جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : مریم
توی خواب دیشب میدیدم بابا اومد تو خرابه
گفت که غمگین نشی یک وقت که نشستی تو خرابه
من توی آغوش بابام خوابای خوبی میدیدم
حرفای قشنگ اونو با دل و جون میشنیدم
درد دل کردم و گقتم بی شما چه ها کشیدم
توی این یک ماهه بابا یه روز خوشی ندیدم
گاه سواره توی زنجیر گاه پیاده میدویدم
بابا جون از این جماعت چه مصیبتا کشیدم
توی آغوش پدرجون خوابیدم واسه همیشه
آخه بی بابای خوبم زندگی هرگز نمیشه
بعد من انگار آوردن طبقی اون نابکارا
که تو اون گذاشته بودن سر نازنین بابا
اخه بعد مردن من تو خرابه انقلاب شد
وضع و حال عمه زینب بعد از اون خیلی خراب شد
دشمنا تا که شنیدن دختری به یاد بابا
گریه کرده تا دم صبح رفته با غصه ز دنیا
سر بابا مو آوردن تو خرابه تا بفهمم
که دیگه بابا ندارم تا یتیمی رو بفهمم
ولی من اونوقت بابامو تو بهشت باهام میدیدم
پاهام اونجا دیگه خوب بود دنبال اون میدویدم
دیگه حالا تو بهشتم من دیگه غمی ندارم
من سرم رو دیگه هرشب رو سینه بابام میذارم........... شعر از خودم است.............. در این روزها و شبهای مقدس نیم نگاهی را محتاجم که دوستی به پهنای قلب مهربانش به سوی کلبه ی ویرانه ی دل من بیندازد پس ای مهربان التماس دعا آزادشده درگاه بی بی رقیه:شهرام مهدیزاده
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود .
فاصله ی تو تا آرزوهایت به اندازه ی زانوهایت است تا زمین
همین که در پیشگاه خداوند زانو بزنی به آرزوهایت میرسی
چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : مریم
صدای ناز می آید. ادامه مطلب ... چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:10 :: نويسنده : مریم
دانشجویی به استادش گفت:
ا ستاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید ....
برگ های پایـــیزی سرشار از شعور درخت اند و خاطرات سه فصـــل را بر دوش می کشند!! آرام قدم بگذار … بر چهره ی تکیده ی آن ها!! این برگها حُرمت دارند... درد پایـــیز درد "دانســـتن ” است... چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : مریم
سرمشق های آب، بابا یادمان رفت
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم
اما خدای مهربان را یادمان رفت... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||
![]() |