CliP
من آن غریبه ی دیروز ، آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم . در آشنایی امروز مطالبی می نویسم و عکس ها و نوشته هایی قرار می دهم تا در فراموشی فردا یادم کنید . غرض نقشي است كز ما بازماند / كه هستي را نمي‌بيبنم بقايي...
 
 
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : مریم

 

 

 

اعتقاد
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.
روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند...

فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،
این یعنی اعتقاد.


اعتماد
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،

وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد .....

چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.


امید
هر شب ما به رختخواب می رویم

بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.

ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید.

با اعتقاد،اعتماد و امید زندگی کنید

 

 

 



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : مریم

  

 
 

 

 بعد از هر لبخندی.......

 

اگر هیچ وقت بعد از هر لبخندی خدا را شکر نمی کنید،

 حقی نخواهید داشت بعد از هر اشکی او را سرزنش کنید.

 

 



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:36 ::  نويسنده : مریم

 

 

خدا یا....!!!!! 

 

 



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:34 ::  نويسنده : مریم

 

 
ما کوتاهی می کنیم.......!!!!!!



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:33 ::  نويسنده : مریم



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : مریم
 
 

عشق به خدا

 

آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید.

روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید:

تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟

آهنگر، سر به زیر آورد و گفت:

وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.

سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید.

اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود.

اگر نه، آن را کنار می گذارم.

 

 

 

 

 

 


پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:21 ::  نويسنده : مریم

جملات زیبا گیله مرد



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 21:20 ::  نويسنده : مریم

 

 
 
چقدر خداوند بزرگ است....
 
 
 
 درست زماني که انتظار دريافت چيزي را از او نداري
 
بهترينش را به تو ارزاني
 
 می دارد....
 

 



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 20:34 ::  نويسنده : مریم

 


 مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت .


زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره
۹۰۰ گرم بود.

او عصبانى شد و به مرد فقیر گفت:

دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن 
۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت:

ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

.

   



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 20:19 ::  نويسنده : مریم

 

 وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد 
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است 
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی

پرونده:Ali-shariati.jpg



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 20:18 ::  نويسنده : مریم



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 20:15 ::  نويسنده : مریم

پشت هر کوه بلند، سبزه زاري است پر از ياد خدا 
و در آن باز کسي مي خواند
که خدا هست، خدا هست!
و چرا غصه؟!چرا؟

 



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : مریم

 

'گنجشک وآتش

 

 

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...

 

 

آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 19:10 ::  نويسنده : مریم

 

sohrab sepehri سهراب سپهری
صداي پاي آب
صداي پاي آب،
نثار شبهاي خاموش مادرم!



اهل كاشانم.
روزگارم بد نيست‌. 


تكه ناني دارم ، خرده هوشي‌، سر سوزن ذوقي‌. 
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت‌. 
دوستاني ، بهتر از آب روان‌. 

و خدايي كه در اين نزديكي است‌: 
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند. 
روي آگاهي آب‌، روي قانون گياه‌. 

من مسلمانم‌. 
قبله ام يك گل سرخ‌. 
جانمازم چشمه‌، مهرم نور. 
دشت سجاده من‌. 
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم‌. 
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف‌. 
سنگ از پشت نمازم پيداست‌: 
همه ذرات نمازم متبلور شده است‌. 
من نمازم را وقتي مي خوانم 


كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو. 
من نمازم را پي«تكبيره الاحرام» علف مي خوانم‌، 
پي «قد قامت» موج‌. 

كعبه ام بر لب آب ، 
كعبه ام زير اقاقي هاست‌. 
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود 
شهر به شهر. 

«حجر الاسو » من روشني باغچه است‌. 

اهل كاشانم‌. 
پيشه ام نقاشي است‌: 
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما 
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است 
دل تنهايي تان تازه شود........................... 


كاشان‌، قريه چنار، تابستان ۱۳۴۳ 





پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 19:10 ::  نويسنده : مریم



چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 1:57 ::  نويسنده : مریم

ساحل درخشان و جادویی در شب magic lighting in beach



سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 22:1 ::  نويسنده : مریم



سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 21:11 ::  نويسنده : مریم

 

بخاطربسپاریم حضور هر کس وهر چیز....

در زندگی ما اتفاقی نیست....

خداوند در هر حضور...........

رازی نهان کرده برای کمال.......

 

خوشا به حال ما اگر ........

آن راز را دریابیم........



سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 21:6 ::  نويسنده : مریم

به نام حضرت دوست

ارزش دوست برایم آنقدر هست که حاضرم برای قدمهایش پل عبور شوم ......

حتی اگر لحظه ای نگاهش به زیر پایش نیفتد

 

به سلامتی رفیقی  که یک روز میاد سر خاکم

اما نمیتونم جلوش پاشمدو شاخه گل رز سرخ goleh sorkh

ولی خاطرم راحته که خاک زیر پاشم...........

 



شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 19:3 ::  نويسنده : مریم

            .....انسان ها به ناگهان شکسته نمی شوند..این ماییم که دیر به دیر نگاهشان می کنیم!

 

....وقتی احساس دلتنگی می کنید:یادتان باشد که خدا همین نز دیکی ها ست ...!!!

 

....به فکر ماندن نباش!همه ما می رویم وتنها خداست که می ماند..!!!!

 

....قیمت تو به اندازه خواست توست:اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت است!..و اگر دنیا را بخواهی قیمت تو 

 همان است که 

خواسته ای...........!

 

 



شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 1:36 ::  نويسنده : مریم
وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت. از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم. که فراموش کردم او منتظر است تا نامش را صدا کنم...

 

در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ، آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست...
 

 

 

 
آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن و وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
 
 
 
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
 
خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما...
زودتر از او به خانه بر مي گردد...
 
 


شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 1:21 ::  نويسنده : مریم

نامت را که می نویسم

 

            بغض در حنجره می شکند

                                اشکها خون می شود

با حرف ح

حنجره ام می لرزد

سین را که می گویم

هفت سین دلم تکان می خورد

و سبز ترین بهار در سرخ ترین حادثه ها می روید...

 


شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 1:3 ::  نويسنده : مریم



شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 1:40 ::  نويسنده : مریم

 

 
 
 
 

 

 

 

 

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره

 

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

 

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم

 

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

 

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!

 

گفتی: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

 

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

 

گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا .:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

 

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟

 

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله .:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

 

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!

 

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

 

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟

 

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم

.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

 

گفتم: دلم گرفته

 

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

 

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

 

گفتی: ان الله یحب المتوکلین .:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

 

گفتم: خیلی چاکریم!

 

ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره 
.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

 

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم

 

گفتی: فانی قریب 
.:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم

 

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

 

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم ..:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی

 

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه 
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

 

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

 

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده 
.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.



پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : مریم

 

معلم میدانست فاصله ها چه به روزمان می‌آورند
که به خط فاصله میگفت خط تیره   چشمک

 

 

 

 

“اسمم”را سنگی نگه میدارد” خودم” راگوری و” یادم” را … نمیدانم!

شاید شما باشید

 

 

 

یادمان باشد که اعتمــــــــــــــــــــاد المثنی ندارد 
پس آن را از بین نبریم.  بی تقصیر

 

 

 

 

 

 

خیلی وقتا بهم میگن چرا میخندی؟؟ بگو ما هم بخندیم...

اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری.. بگو ما هم بخوریم...     گریه

 

 

 

 


خدایا …
تو دنــیای ما آدمــا …
یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” !
تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی …
خــوش به حــالت … !   

 

 

بين هزاران"ديروز" و ميليونها "فردا" ؛
فقط يك "امروز" وجود دارد !
  • فقط يك "امروز" وجود دارد !"امروز" را از دست نده ... !!!                                                                                  

 

 

بدان اگر ساکن بنشینی :لگد مال خواهی شد....

 

حتی اگر در مسیر خود باشی..!!!!!!!                                   

 

 



پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, :: 3:34 ::  نويسنده : مریم



پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, :: 3:10 ::  نويسنده : مریم
 

شما چطور؟

نظرتون چیه؟

موافقید؟

 

 


پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, :: 1:41 ::  نويسنده : مریم

خودکار بیک می خری 1000 تومن ....ولی لاک غلط گیر 1800 تومن......تو این زندگی حتی رو کاغذ هم

 

اشتباه کنی برات گرون تموم میشهمتعجب پس دقت کنخنده 

 

 



پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : مریم


پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی



پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : مریم

درسي از سهرا ب

سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

 و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار، 
دفتری پیدا کرد ……


گفت : آقا ایناهاش، 
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...
خجل و دل نگران، 
منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، 
یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، 

گفت : لطفی بکنید، 
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده 
بچه ی سر به هوا، 
یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است

درد سختی دارد، 
می بریمش دکتر 
با اجازه آقا …….


چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….


من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد  درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من 
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...

          
با خشونت هرگز...

                   
با خشونت هرگز...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهري
 
 

 



جمعه 18 مرداد 1392برچسب:گاهی,,, , :: 12:14 ::  نويسنده : مریم

دوستت خواهم داشت در ســـــــکوت
که مبادا در صـــــــدایم توقعی باشد
که خاطرت را بیازارد


 

نفس کشیدن را دوست دارم گاهی
گاهش را فقط تو می دانی...

 



جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 2:12 ::  نويسنده : مریم

با پایان رسیدن رمضان درهای رحمت خدا بسته میشود .مواظب باش لای در نمونی......عید سعید فطر مبارک!چشمک



آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای من و آدرس nouri58.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 73
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 56086
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1


كد موسيقي براي وبلاگ

کد زیباساز انفجار گل


(ÏÑíÇÝÊ ˜Ï ÓÇÚÊ)
                    
 
 
 

کد تغییر شکل موس

دریافت کد بارش ستاره

کد موس ستاره و قلب

کد چرخش تصاویر

دریافت کد موس حباب


kaj tasavir کد کج شدن عکسها در وبلاگ

کد گرد شدن تمام تصاویر وب